وطن
وطنم اشک گوشه چشم و
غصه های عمیق یه ملت
سال ها میشه مجرمه اما
مجرمی بی گناه و بی علت
بغض توی گلوش،پوسیده…
شاعر شعرهای ناگفته
وحشته که لباشو می دوزه
پرچمش توی دست فرزندش
روبروی چشاش می سوزه
اشک سرخش رو گونه ماسیده…
دامنش لکه داره از خون
بچه های نخورده از شیرش
بی نفس مونده قلب بیمار و
پایتخت همیشه دلگیرش
زندگی مرده و پلاسیده
نفسا ش به شماره افتاده
قلب اما رگاش مسدوده
شهرهایی که پشت هم بودن
ارتباطی که کنگ و محدوده
خون رو دیوار خونه پاشیده…
مث بیمار لا علاجی که
مرگ تنها براش تسکینه
با نگاهی که مملو از یاسه
زل زده تو چشای آیینه
وطنم با سری تراشیده…
یه زن ناامید و غمگین و
شب و افسردگی و تنهایی
خودزنی کرده باز نا فرجام
از سر ترس و ننگ و رسوایی
وطنم دستشو خراشیده…
وطنم بغض کرده تنهایی
تو تاریکی و شب و زندان
حال خوبی نداره این روزا
وطن نازنین من ایران…
#سارا_موسوی _نژاد