ترانه
خجالت
منم و یه تیکه کاغذ
توی قاب عکس دیوار
منم و یه آینه ی دق
کدر و تاریک و زنگار
من و یک دنیا رفاقت
رفقایی بهتر از هم
دنبال یه رد کهنه
از یه آینده ی مبهم
با یه درد و دل غمگین
از جوونی که هدر شد
پسری که شرمگین از
لرزش دست پدر شد
خواستی آرزوی اون شی
خواستی دنیاتو بسازی
اما بی رحمه زمونه
وقتی محکومی ببازی
غصه ی دیروز و خوردن
دیگه فایده ای نداره
چه بده وقتی کلامت
از خجالت کم میاره