"وابستگی"
من شعر میگم واسه ی دستات
که مینوشت دل خستگیهامو
هر بار پشتِ سطر های شعر
گُم میکنم وابستگی هامو..
یک انقلابِ تازه از چشمات
سر می بره هر بار بُغضامو
هی شعر میگم تا که آروم شم
هی شعر میگم ،داغِ دستاتو
هر بار میباره بدونِ تو
بی خوابی و رگبارِ ترس و غم
بازم به قولِ تو بلورایِ
چشمایِ وحشی زاده ی خستم..
حتی نمیتونم که برگردم
راهی ندارم سمت آزادی
اینبار تو خوابم شده برگرد
پای همون قولایی که دادی
تو عشق گاهی میشه آروم شد
تو عمقِ رویاهای تکراری..
غرقِ تومیشم تا که میبینم
تو خلوتامم عشق می باری…
“فرخنده تمیمی”