راز

" راز " بهزاد قورچیان

می دانم چگونه قلب تو آزرده است در چشمان تو زمان ساکن مانده است

«راز»

می دانم چگونه قلب تو آزرده است

در چشمان تو زمان ساکن مانده است

دریغ از رقص موج ها همچون دریایی

در خاموشی گم در آرزوها

تنها سکوت و فراموشی

دور از هیاهو رقص کنان زیر باران

دستانت را باز کن رها شو از بند زمان

بار دگر از اندوه رها میشوی

 نمی‌دانی کجا پیدا میشوی

نمی‌دانی نمی دانی

رازی در تو نهفته است

 جستجو کن

در تو نوری خفته است

«ترانه : بهزاد قورچیان»

https://www.academytaraneh.com/111695کپی شد!
136