دریا
دریا
اسفند 97
از آن چشمان دریایی به این خانه که راهی نیست
چرا این پای بشکسته ، ی دنیا را سفر کرده؟
من آن فرهادبی تابم ، که مجنون گشت بر رویت
پی کندن دل از کویت ، ی عمری را هدر کرده
تلاش من بر این بوده که روزی همدمت باشم
ولی آه از دل سنگت ،تلاشم بی ثمر کرده
خیالم قبل آغوشت همیشه راحت و خوش بود
گمانم ناگه از این است ، بدون تو ضرر کرده
همه آرامشم بعد از تو به “هیچی” نمی ارزد
من آن آرامش محضم ، که بی پروا خطر کرده
مثل سرباز تنها مانده در جمعیت دشمن
سلاحی در بساطش نیست ، قلبش را سپر کرده
تو از حال من بی دل ، همیشه بی خبر بودی
دلم از داد تنهایی ی دنیا را خبر کرده
نبودی و غم غربت رفیق روزگارم شد
مثل سروی که از دردش رفاقت با تبر کرده
پس از تو این دل عاشق همیشه زار و تنها ماند
دگر از عشق ترسیده ، ز هر عشقی حذر کرده