یه خواب خوش
یه خواب خوش
منی که عادتم بود این همه غم
دیگه خستهم از این حالی که دارم
زمان رو به جلو میره ولی من
عقب میره تموم روزگارم
یه وقتا کل رویاهام قفله
به قله یک قدم مونده، میفتم
من از تنهایی مردم، آخرش به
کسی از حال این روزام نگفتم
همیشه رنگ خوابایی که میبینم سیاهه
میدونم این همه لجبازی کردن اشتباهه
از این درگیر بودن با خودم صد ساله سیرم
چیکار باید کنم تا لحظهای آروم بگیرم؟
همیشه با خودم این فکرو کردم
که هیچ جوره به این دنیا نمیام
ولی حالا از اون فکر و خیالا
به جز یه خواب خوش چیزی نمیخوام
میگم خستهم واسه اینکه میدونم
این اصلا شکل و رسم زندگی نیست
یه وقتا حال خوش واسه یه آدم
شاید حالی به جز دیوونگی نیست
شدم مثل کسی که از همه دنیاش سیره
یه وقتایی دلم خیلی برا خودم میگیره
نمیخوام که فقط رویای پروازو ببینم
چیکار باید کنم تا رنگ اعجازو ببینم؟