روحت شاد، یادت گرامی …
گفتی به هر معاصر و هر پیش و هر پسی
"هرگز به روشناییِ شبِ ما هم نمی رسی"
غیر از تو "شب شکسته"ی دل خسته چون کسی
فردا و خاطراتی که تووش هستنو ندید! ...
اِی “شب نشینِ” شهر که ماهِ ترانه ای
فانوسِ روشنِ سرِ راهِ ترانه ای
سلطانِ واژه هایی و شاهِ ترانه ای
رفتی، دلِت دلایی که میشکستنو ندید!
وارث نداره بعدِ تو این تخت و تاج که
“دلهای خسته” ساکتن و هاج و واج که
جوری عجول شد اجَلِ ناعلاج که
طولِ صفی که حنجره ها بستنو ندید!
دادی نشون که میشه گذشت از گذشته و
درگیر حال شد نه دمی که گذشته و
دادِش به لحظه عُمری رو که برنگشته! و
تا اوج رفت و روزایی که پستنو ندید
وقتی دلای ما توو دوراهی مُردّده
پیغمبر غزل شو به وحیِ نیومده
ابلاغ کن که : “آخرِ بیراهه مقصده
بد نیست جاده هایی که بُن بستنو ندید!”
گفتی به هر معاصر و هر پیش و هر پسی
“هرگز به روشناییِ شبِ ما هم نمی رسی”
غیر از تو “شب شکسته”ی دل خسته چون کسی
فردا و خاطراتی که تووش هستنو ندید!