شقایق
وقتی تو دشتِ شقایق، گلی از ریشه جدا شه
دلِ تنها و غریبش، قسمتِ خاکِ خدا شه
تو هجومِ باد و بارون، برگاش از شاخه جدا شه
تنِ این خسته مسافر، راهیِ راهِ خدا شه
میره آروم تو دیاری، که به جز غربت نداره
با همون قلبِ شکسته، خیلی وقته بی قراره
دلشو داده چه آسون، به دلی که خیلی سنگه
همه ریشه هاشو کندی، سفرش آخ پُرِ درده
رفتم و ساقه جدا وُ، ریشه هام؛ تو دستِ بارون
توی سرزمین خاکی، با دوتا چشایِ گریون
ریشه هام تو خاک و بارون، توی غربت؛ توی ایوون
دوباره بازم شده سبز، برگ و ساقه هام؛ تو گلدون
حالا من موندم و دشتم، با شقایق هایِ آزاد
کوله بارِ غم رو دوشم، قسمتم همیشه فریاد