شعر
سانچی
بهم نگو گریه نکن
رفتن تو فاجعه بود
تو قلب این دریای خون
غرق شدنت سانحه بود؟
سوختی و من با سوختنت
آتیش گرفتم از درون
غرق شدنت و دیدم و
زجه زدم تا آسمون
جواب این درد و غمو
از کی باید پس بگیرم
کجا باید پیدات کنم
کجای این دریای خون
داغ دل مادرتو
چی میتونه آروم کنه
اشکای همسرتو
دستای کی پاک بکنه
حتی نشد واسه وداع
بگیره دستشو،خدا
بگوکی تموم میشه
بارون مصیبت و بلا
قلب شکستهی ایرانمو
از این بیشتر نشکن خدا
رخت عذا تو جمع نکن
اینجا همش سوگواریه
دریا،آتیش،زلزله،
هموطن روز عذاداریه