شعر
سیاهم
من كه چون وسوسه و حسرت و افسوس
من كه چون شب
من كه چون روز
من كه چون دغدغه عشق تو و
آتش افكار من از حسرت ديروز
- من که چون وسوسه و حسرت و افسوس
من که چون شب
من که چون روز
من که چون دغدغه عشق تو و
آتش افکار من از حسرت دیروز
سیاهم
همچو آن گل که به سایه نگه ش داشته اند
یا به آن لانه زنبور
که منقار کلاغی برکت از دلش برداشته است
به سیاهی نگاهم
که در این سوی و در آن کوی
به دنبال نگاه آشنای تو دوان است
شاید اصلا تو نفهمی
که چقدر
دل من زخمی و خسته
ز لبخند تو بحر دگران است