بشناس
ای همسفر فریاد
گم گشتی در این بیداد
در فصل هم آوازی
بردی تو مرا از یاد
من زائر چشمانت
کو قبله ی ایمانت
کو معجزه ی خورشید
کو گرمی دستانت
از عشقت هراسانم
از یاد تو ویرانم
من گم شده ام در تو
هم قصه ی بارانم
بشناس مرا درخود
بشناس نگاهم را
من موجِ پریشانم
کو ساحل این دریا
ای کعبه ی آمالم
از یاد تو آبادم
در این شب طوفانی
من دل به دلت دادم