عابر
تو شهری که رفتی پِیِ عابرا
پُر از راهِ تاریک و بن بست داشت
هوایی شدی و حواست نبود
یه دستی تو دستایِ ما دست داشت
نگو رویِ چترِ کسی نیستی
چه خوشبخته چتری که بارونشی
یه عابر تو قلبت قدم میزنه
همونی که چن(د) وقته حیرونشی
اواخِر حواست یکم پرت بود
اواخر دلت مثلِ سابق نبود
تو لبخونیِ پلکهاتو ببین
زبون بسته چشماتم عاشق نبود
خدایی تو قلبت من و داشتی؟
خدایی دلت مثلِ من گیر بود ؟
چه سخته به شهریوری رو کنی
بگی روز تو چندمه تیر بود؟
یه شهریورم که زمستون شد
یه شهری که از پایه ویرون شد
کسی که برای تو جنگیده بود
با حرفت تنش تیر بارون شد
خودت اومدی موندی باشی و
چرا پس چرا این که زوری نبود
هوایی شدی و حواسم نبود
به اون عابری که عبوری نبود