واکسی
تو این شهر آلوده ی بی رمق
ته یه خیبابون خیلی کثیف
نشسته صدا میزنه “واکسیه”
یه دختر با احساس خیلی لطیف
تو ذهنش به پهنای این شهر سرد
گرفتاری و درس و غم پر شده
از این وضع خیلی بد و لعنتی
از این روزگار خیلی دلخور شده
واسه لمس خوشبختی از راه کج
به بیراهه ها تن نداده ، ببین
واسه درک این لحظه های بدش
یه بار پای حرفای تلخش بشین
یه بی آبرو اونه که با تنش
حراجی بذاره برای فروش
ولی میکشه فرچه رو کفش تو
چون اینجوری حرمت داره آبروش
پر از بغضه اما نمیدونه که
چه جوری باید مارو حالی کنه
نمیدونه طفلک که آوارشو
روی دوش کی میشه خالی کنه
به پشت میکشه بار سختی روتا
واسه خرج درس تن به خفت نده
ببین حال این شهر بی رحم وتا
بدونی که حالش به شدت بده
با این کار با ارزش و آبروش
نشون داده این دختر پیلتن
هنوزم میشه زن شد و مرد بود
هنوزم کسی هست بگن شیرزن