((معدنچی))

((معدنچی))

 

نه نور خورشید حالشو پرسید
نه عطر جنگل دردشو کم کرد
داغ چهل تا مرد نون آور
شهر زمستونو جهنم کرد

بالاتر از رنگ سیاهی نیست
وقتی خوراکش غصه با نونه
از ریزش از مردن هراسی نیست
این واسه معدنچی یه قانونه

بعداز شما با دست سرد مرگ
لبخند می میره و تاراج میشه
از چشم مادرها و دخترها
جز اشک چی دیگه استخراج میشه

هم گریه هاشون قاطیه با خون
هم خونه هاشون خالیه از مرد
با قلب سخت و زخمی معدن
با حال این مردم چه باید کرد

این التماس آخرش بوده
یک ایل دلتنگم شده پیدام کن
یکباره دیگه زندگی می خوام
از زیر سنگم شده پیدام کن

بالاتر از رنگ سیاهی نیست
وقتی خوراکش غصه با نونه
از ریزش از مردن هراسی نیست
این واسه معدنچی یه قانونه

https://www.academytaraneh.com/107663کپی شد!
613
۳
۲

  • آرمانی سلام آقای شیخی کار با احساسی بود درود بر شما
  • آزاده ربانی سلام بر جناب شیخی عزیز و گرامی کار زیبا و بسیار پر حس و دردمندانه تونو خوندم بسیار متاسفیم همگی از این واقعه گاهی نون طعم زندگی میده گاهی طعم مرگ مرگ و زندگی در یکدیگر و با یکدیگر تعریف پذیرند قطعا و قطعا مرگ پایان نفس نیست و زندگی تنها به نفس نیست عزیزانمان در روح و در یاد ما نفس میکشند وبیادشون نفس میکشیم جز ما جز خانواده ها شون خدایی هست که توکل و اعتماد ما بر اوست و امیدوارم بازماندگان این واقعه را خداوند حمایت و هدایت کند بسوی خیر و نیکی و مرهمی باشد یاد خدا بر جراحت قلبشون که ما همه نبودیم و نیستم و نخواهیم ماند واوست که وجود مطلق وقادره ترانه تون بسیار تاثیر گذار و بسیار دردمندانه بود آفرین بر حس نوعدوستی و قلم پر احساستون لایک