رویا
تو اتاق گرمو کم نور،کنارم نشسته بودی
تو سکوت این اتاقو با چشات شکسته بودی
مثل هربار تکیه گاهم،بغل تو بود عزیزم
دارم از سرما میلرزم آخه به دستات مریضم
طبق عادتی که داری دوتا چشماتو میبندی
واسه من قصه میگیو،به روی دنیا میخندی
تیغو اروم برمیدارم، میکشم رو مچ دستم
فواره کرد روی کاشی،من از حال دیگه خستم
حالا سرد شده وجودم،هنوزم چشاتو بستی
فشارم میدی که گرم شم،نفسم میره به سختی
میبینی من دیگه نیستم،ترسم از تنهایی مردن
گریه میکنی برامو،منو از پیش تو بردن
تموم اینا ی رویاس،ازجلو چشمام گذشته
بیا هرشب تو به این باغ،تا گذشته برنگشته