بابای مفقودالاثر

روی چارستونِ خونه حک شده

یادِ تو بابای مفقودالاثر

 

چند ساله قاصدکا میان میرن

هرکدوم یجور ازت می دن خبر

 

یکی گفت دیده توو فکه جون دادی

غیرتو با رقصِ خون نشون دادی

 

قاصدی گفته روو بالِ کفترا

عازمی به سمتِ دشتِ کربلا

 

یکی دیگه شون می گفت اسیر شدی

دیده که زیرِ شکنجه پیر شدی

 

مامان هر روز منتظر نشسته و

قدِ رعناش باباجون، شکسته و

 

موهای خرماییشم سفید شده

طاقتش تموم و مثل بید شده

 

گاهی شبها بویِ یاست می رسه

بوی باروت و لباست می رسه

 

فصلِ برگشتِ پرستو هم رسید

اما بابامو دیگه هیچ کی ندید

 

قابِتو بشکن و دنیامو ببین

لااقل فکری واسه تنهایی کن

 

دخترت می خواد عروس شه بابایی

بیا قدِ یه بغل بابایی کن

حسین عباسی بائی

 

 

 

 

از این نویسنده بیشتر بخوانید:

https://www.academytaraneh.com/107467کپی شد!
664
۵
۳