غزل بخت بد
.
.بخت بد بود که شد ثبت به پیشانی من
ابر غرید و پریشان به پریشانی من
آسمان تاب نیاورد ببیند غم را
سرنوشتی که رقم زد شب طوفانی من
ابر و باد از سر تشویش و تلاطم باهم
گریه کردند به این بی سر و سامانی من
غافل از اینکه شبی سرد و زمستانی بود
چکه میکرد به سر ،سقف خیابانی من
دور من لاشه ی ننگین شبی غمگین بود
باد هم گوش سپردش به غزلخوانی من
ترس از اینکه ببیند قفسم را مهتاب
تا بداند سحر از چشمه ی بارانی من
این که خورشید دلم بو ببرد از حالم
تا که کم نور شود از غم ویرانی من
مرگ آمد به سراغم به کجا ؟؟من؟؟تنها؟؟
گفت خواهد که بخندد به پشیمانی من
فرصتی داد که تا توبه کنم در آخر
سجده کردم به تو ای قبله ی پنهانی من
م.فتحی