دل ز غمت رها کنم

درد دلت دوا کنم

در این نوای همدلی

غزل غزل صدا کنم

حضور بی وفای تو

از آن عزل جفای تو

نفس نفس گلایه ام

برای این هوای تو

مرا به خلوتت ببر

شده برای لحظه ای

بگو به روی هر هوس

نگاه شوم بسته ای

سکوت پر صدای من

نشانگر حضور توست

بخوان ز غربت دلت

که لحظه عبور توست

شکسته آوای یه ساز

بیا برایم بنواز

حکیم شبهای سیه

برای من سحر بسااز

مرا به خلوتت ببر

شده برای لحظه ای

بگو به روی هر هوس

نگاه شوم بسته ای

بگیر دست خسته ام

هوا هوای رفتن است

فریاد این حنجره ام

ناله ای از شکستن است

خالق اسمان شب

سیاهی تو بی ریاست

ننگ به دنیا ندهد دلی

که با یاد خداااااست