نقد آقای علی ادریس زاده بر ترانه ی خانوم ماریا سلمانی
شاید برای از تو گفتن حرف کم باشه
شاید کنار هم یه جور دیگه ای باشیم
من پا به پات بودم ولی هرگز نمیدیدی
ما هر دو تامون سوژه ی دست یه نقاشیم
شاید برای از تو گفتن شعر کافی نیس
من با خیالت عاشقونه زندگی کردم
هیشکی نمیفهمه خدای من تو بودی و
هیشکی نمیدونه یه عمرو بندگی کردم
با هم نبودن معنی تلخ جدایی نیس
گاهی نیازه هر کسی تو خلوتش باشه
میرم از اینجا تا کمی بارم سبکتر شه
میرم تو تنهایی دل تنگم یکم وا شه
شاید برای با تو بودن وقت کم باشه
باید که برگردونیم این ساعت شنی هارو
باید ببوسیمو ببندیم دفتر عشقو
وقتش شده که وا کنیم تقویم فردا رو
درود
با افتخار چند خطی نظراتم رو روی اثر سرکار خانم سلمانی مینویسم.
با شناختی که از چند اثر ایشون دارم میتونم بگم دو نکته در قلمشون مورد توجه قرار میگیره.اول سعی در نگارش اثر به شکل روایی با تاکید بر زنانه نویسی و دوم تلاش برای ساخت فضا و تصاویر جدید که بتونه ترانه شون رو متفاوت کنه که این دو امر به دلیل کمی تجربه سراینده گاهی با ضعف در ساختار همراه میشه و ضعف در ساختار هم کیفیت فضاسازی و تصویر سازیشون رو کاهش میده. اما در اثر حاضر روایت در ۴ بند جمع میشه و چون ترانه با طرح یه سوال شروع میشه و این سوال در پایان ترانه هم تکرار میشه تعداد بندها برای پرداخت مناسب کمه و خلا ترجیع هم حس میشه.
اگر بخوام جزعی تر و بند بند به ترانه نگاه کنم :
شاید برای از تو گفتن حرف کم باشه
شاید کنار هم یه جور دیگه ای باشیم
من پا به پات بودم ولی هرگز نمیدیدی
ما هر دو تامون سوژه ی دست یه نقاشیم
ترانه با طرح یه سوال در مصرع اول شروع میشه که من شکل این سوالو در صورتی که به عنوان بند ترجیع در اواسط کار میومد بیشتر میپسندیدم و در ابتدا برای روایت و طرح این سوال فضا سازی میشد.
در مصرع دوم سراینده جوری روایتو پیش میبره که در حسرته یک همراهی مونده و شاید هیچوقت هم به دلیل محدویت زمان اتفاق نیوفته
اما در مصرع سوم پا به پا بودن فحوای مصرع دوم و نقض میکنه و نشون میده همراه بودن ولی فضای یکطرفه ای حاکم بوده
و در مصرع چهارم بند با کنایه مناسب از لحاظ تصویر همراهه اما یکباره و بی پرداخت تصویر مغرور همراه رو نشون میده که ضعفه مصرع هست.
……
شاید برای از تو گفتن شعر کافی نیس
من با خیالت عاشقونه زندگی کردم
هیشکی نمیفهمه خدای من تو بودی و
هیشکی نمیدونه یه عمرو بندگی کردم
اتفاقی که در بند دوم رخ میده نشون میده که صرفا همراهی در بند اول یه طرفه و در خیال نقش عاشق روایت بوده.تصویر و ضربه ای در این بند مشاهده نمیشه و صرفا تکنیک تکرار واژه هست و شاید کمک به پرداخت روایت
……
با هم نبودن معنی تلخ جدایی نیس
گاهی نیازه هر کسی تو خلوتش باشه
میرم از اینجا تا کمی بارم سبکتر شه
میرم تو تنهایی دل تنگم یکم وا شه
رفتن عاشق بعد از دو بند اول توجیه نداره
بعد از آرزوی داشتن معشوق و همراهیش بدون تلاشی اعلام رفتن میکنه و باز شدن دل تنگ با تنهایی،
تصویری که در ظاهر زیباست اما در قالب روایت دچار ایراد فحواییست
…….
شاید برای با تو بودن وقت کم باشه
باید که برگردونیم این ساعت شنی هارو
باید ببوسیمو ببندیم دفتر عشقو
وقتش شده که وا کنیم تقویم فردا رو
پایان بندی اثر صرفا خواسته یه نتیجه گیری انجام بشه و تکرار مصرع اول در ابتدای بند که در ابتدا هم اشاره شد ایکاش به عنوان ترجیع بند میومد.
این سوال و تصویر نتونسته در ادامه خوب پیش بره.سردرگمی سراینده در ادامه بند مشخصه … کودوم دفتر عشقو ببوسیم (فعل جمع) با اینکه روایت عاشقانه حول محور عشق یک طرفه میرفته و حسرت داشتن معشوق…
در مصرع دوم المان ساعت شنی خوبه و کلمه ای کمتر استفاده شده
اما با چه پرداختی
بچرخونیم برای چی!؟
چرا فعل جمع مگه همراهین!؟
و چرا ساعت شنی ها (جمع)!؟
ها که صرفا برای وزن اومده و حشو است.
و وا کردن تقویم فردا که باز فعل جمع … و عدم پرداخت مناسب و توجیه تصویر
در مجموع سراینده نتونسته پرداخت مناسبی برای بیان تصاویر و روایت ذهنیش داشته باشه و بسیاری از موارد روایت رو باید مخاطب انتزاعی و بدون حضور المان مشخص و ساختار سالم دریافت کنه.
به سراینده پیشنهاد میشه با تسلط مناسبی که روی وزن و قافیه دارن و توانایی در به کارگیری المان های کمتر استفاده شده و استعداد در تصویر سازی کمی دقت رو در پرداخت روایت و عینی کردن تصاویر انتزاعی ذهنش بالا ببره تا شاهد آثار ماندگار ازشون باشیم.
در پایان از خانم سلمانی تشکر میکنم و امیدوارم نظرات شخصیم به روند پیشرفت و نوشتنشون کمک کنه.
با آرزوی موفقیت
علی ادریس زاده