یک کوه ساده تن نمی بازه
با هر قدم که دورتر میشی
یک تکه از تنم جدا میشه
حسم شبیه هیچ حسی نیست
من بیستون و یک جهان تیشه
اما هنوز محکمم، کوهم
یک کوه ساده تن نمی بازه
مردی که تو تمامشی هرگز
از هیچ کس خدا نمی سازه
جفرافیای بکر و جذابت
یعنی تمام عالم هستی
آتش تو، باد و خاک و آبم تو
من کافرم، تو هم خدا هستی
توو فکر فتح مرزهاتم تا ..
مرزی نباشه، مرز، من باشم
توو انتظار حمله ی من باش
تا مالک این سرزمیناشم
این آبشار مشکی وحشی
با پیچ و تاب و رقص کوتاهش
این پنبه زارِ داغِ ناهموار
با لرزه های گاه و بیگاهش
هر چی حریف جنگ هم باشه
هرگز به هیچ کس نمیبازم
حتی شبیه خان قاجاری
از چشمشون یه تپه میسازم
من دست روی دست میذارم
چون فکرهای بهتری دارم
پایان این شکنجه نزدیکه
من دست روی دست میذارم