عصر پاییز
حالا تو بغضِ تنهاییم
چشام به گریه افتاده
چقد سخته که میدونم
سرم رو شونه ی باده
تو که نیستی کنار من
دارم چشمامو می بندم
به یاد خاطرات خوب
به آه و اشک و سوگندم
به قولی که به هم دادیم
که با هم خوشبخت باشیم
با سختی ها کناربیایم
یه زوجِ سرسخت باشیم
چه احساس بدی دارم
وجودم ابری و سرده
با این احساس پاییزی
به دنبال تو می گرده
به من گفتی شدی خسته
میخوای چن وقت تنها باشی
گفتی خشک و بیابونم
میری که دریا باشی
حالا تنها و افسردُم
باز احساسم ترّک خورده ست
در این عصرای پاییزی
با ز این قلبم آزرده ست
دیگه حتی زیر بارون
نمیشه اشکو پنهون کرد
به بیداری امیدی نیست
به خوابم عشق من برگرد