نقد آقای حسین پورقلی بر ترانه ی خانم زینب عجم
یکی با پنبه سر بریده عشقو”
چی اومد به سر اردیبهشتت
که زیر چتر اهریمن نشستی
که پای کوه غم چشم انتظار
زمستونی ترین بهمن نشستی
بگو باتو چه کرداین روح زخمی
که چاقو شدی از من دل بریدی
برام شدی مث دیوونه ای که
نه میخوای دل بدم نه دل نمیدی
یه ماهه که تو رو کم دارم اینجا
کسی این دور و ور ندیده عشقو
میدونم که یه دستی پشت پرده س
یکی با پنبه سر بریده عشقو
میدونم که توهم حالت خرابه
پشیمونه دلت از جا به جایی
امان از دست اون آدم نمایی
که دامن زد به آتیش جدایی
چراغ خونه روشن نیست بی تو
برام زندونه هر جا بی تو باشم
برام سخته تحمل کردن ای کاش
رضایت بدی از این غم جداشم
مقدمه
مطابق روش معمولم در نقد کار را در چند سطح مختلف بررسی میکنم، ساختاراولیه«عروض و قافیه»سطح نحوی سطح، سطح معنایی ، و محتوایی ، و در نهایت مباحث فرمی
ساختار اولیه
این ترانه در چند مورد وزن را از دست داده است و خراب است
به طور مثال مثلا بند دوم مصرع دو که چاقو شدی…یا مصرع بعد برام شدی…یا در بند بعد کسی این دور و ور ندیده عشقو…یا مصرع پایانی کار که معمولا همه از یک نوع ایراد بود بلند تلفظ کردن هجای کوتاه به صورت غیر مجاز «بلند تلفظ کردن هجای کوتاه تنها در موارد مختوم به کسره جایز است»
زبان
کار دچار دوگانگی زبان است
مثلا ما در ترانه و محاوره هیچگاه چه کرد رو به کار نمیبریم
نحو
نحو ایراد فاحش نداره اما فراموش نکنیم که هرچه نحو مرتب باشد شعر رسا تر به چشم می آید و این ترانه هرچند ایراد نحو نداره اما نحو دقیق هم کم در کار دیدم
معنایی
در بند یک تناسب بهشت در اردیبهشت و اهریمن خوبه اما از نظر معنایی رسانا نیست چتر اهریمن چی میتونه باشه؟ کدی حتی برای تاویل این اضافه هم وجود نداره، مسئله ی بعدی اینکه
نحو نه /جمله /نه /جمله
وظیفه دارد دو جمله ی متضاد را در مقابل هم قرار دهد ولی دو جمله مصرع آخر ابدا رو در روی هم نیستند
محتوایی
کار از نظر محتوایی نه بکر است نه غنی یک عاشقانه ی متداول با تمام تعریف های قبل ، حتی شخصی سازی این عشق از طریق تصویر هم در کار دیده نمیشود
کار از نظر فرم در معنای فنی ادبی آن
کاریست با فرم همیشه ی ترانه های رایج یعنی هیچ کار فرمی در کار نمیبینیم حتی روایت ایستاست یعنی زمان در حرکت نیست فقط راوی با مخاطبی به اسم تو بی عوض شدن زمان و حرکت صحبت یا بهتر بگم گلایه میکنه
نتیجه گیری
مهم تر از آنچه گفتم این است که جز بند یک نه خبری از تخیل در کارهست اگر هم تخیلی میبینیم سطحی و رایج است، نه تناسب دقیقی بین کلمات میبینیم ، نه کار بینامتنی و فرامتنی ، نه آرایه لفظی زیبایی
درمجموع کار دچار فقر شعریت است و درگیر همان کلیشه های گلایه ای بین عاشق و معشوق است
ترانه مورد پسند من نبود جز بند آغازین و تناسب چاقو و بریدن دل در دو معنا، البته یقین دارم این ترانه سرا میتواند با مطالعه و تمرین مرتب به سطح کیفی خوبی برسد
اما مطالعه ی منابع تفکری ضرورتی دوچندان برای غنای محتوایی آثار ادبی دارد در واقع عدم مطالعه درست منابع فکری و فلسفی پاشنه ی آشیل اکثر ترانه سراها و شاعران معاصر است
با پوزش و ارادت تمام «حسین پورقلی»