پیرهنت
رویِ دستم پیرهنِ کهنه ی تو،
بی زبونه ولی همدمِ منه.
عرق خشکیده ی تو بوی عطر پیرهنه،
این نشونِ خستگیِ یک تنه.
خسته بودی و منم دلیلشو فهمیدم،
واسه آروم شدنت با خودمم جنگیدم.
…… . . . . . . . . . . . .
پیرهَنِت بوی منو میده. آخه چند وقته:
تویِ آغوشِ منه، تا خودِ صبح بیداره.
من شبیهِ تو شدم شبیهِتُ باور کن،
کسی که از همه حتی خودشم بیزاره!
…
حیفِ تو که پیرهنت دستِ منه،
حیفِ من که قانع به یه پیرهنه.