بسته شد در…
((بسته شد در))
بسته شد در با صدای بلند
بعد از اون یک سکوت وحشتناک
خونه و مرد و چراغی خاموش
دود سیگار و دو چشم نمناک
بسته شد در با ژستی تکراری
مرد تنهای قصه میخندید
گرچه بازنده بود اما اون
نباید حس مرد و می فهمید
بسته شد در بعد این کابوس
خاطرات همدم تنهایی بود
توی هر لحظه و هر شب تا صبح
مثل اکسیژن توو هر جایی بود
مثل فیلم , عکس چشمای اون و
روبروش تویه قاب رو دیوار
خیلی آروم تماشا میکرد
هی سیگار پشت هر سیگار
قصه ی مرد قصه ی من بود
بعد اون از خودم جدا موندم
یه منی که گذشتم از اون در
و منی که پشت در جا موندم
من همونم که عاشقی رو باخت
آخر عشق همیشه رویا نیست
گاهی کابوس که آخر راهه
از همون اول راه پیدا نیست