طاعون ( اعتیاد )
به مرز مرگ و نابودی کشیده حالِ امروزم
تو این آتیشِ خودسوزی دارم بدجور میسوزم
یه دنیا سیرم از دنیا اسیر دست طاعونم
خدا می دونه حالم رو پشیمونم و داغونم
با دستام آرزوهامو به دست دیوِ شب دادم
پُرم از حس تنهایی پُر از آشوب وفریادم
توو این ظلمت افیونی نه راه پیش و پس دارم
توو این تاریکی مطلق رسیده آخر کارم
خدا جون دست گیرم شو کنارت سهلِ پیروزی
کمک کن تا خودم باشم نه اون بیمار دیروزی
می خوام از نو بسازم باز خرابی های دنیامو
به جَنگ دیوِ شب می رم به استرداد روئیامو
دوباره حس آزادی پَر و بالم و وا کرده
میخوام سیمرغ این قصه سریع به خونه برگرده