شعله تردید
میون ما یه کم راهه
ولی هنوز تو بدبینی
داری با آجر تردید
جلوت دیوار می چینی
منو گم می کنی برگرد
مسیرُ اشتباه می ری
داری از مردم این شهر
سراغ کی رو میگیری
سرت گرمِ به تردیدُ
خیال و فلسفه بافی
همش غرقی توو افکارت
یه سرگردونِ الافی
یکی چشای هیزش رو
به چشمای تو می دوزه
که میدونم برای تو
دلش اصلا نمی سوزه
من اینو خوب می دونم
محاله با تو قاطی شه
باهات هرجا بره بازم
حواست پرت من میشه
نمیخوام سرنوشتِ تو
بشه بازیچه ی دستاش
سرت رو حل کنه کم کم
توویِ معجون باورهاش
اگه این شعله تردید
توو قلب تو فروکش کرد
هنوز اینجا منو داری
دلم درگیرته برگرد