جنون
لعنت به منو سازِ منو رقصِ گذشته، لعنت به نُتِ خنده ی تو بَر تنِ تصویر
بی واژه ترین شاعرم و شعر پُر از حرف، لعنت به دلِ لب به لب از تلخیِ تقدیر
هر خاطره که نقشِ پر از رنگِ تو را داشت، از لطفِ نبودنت به کابوس بدل شد
هر بار که از خوابِ نگاهِ تو پریدم، دریایی از احساس به افسوس بدل شد
افسوس!
افسوس که بیچاره ترین مردِ زمینم، مغرورمو با چشم ترم گوشه نشینم
مغرورمو از سدِ غرورم نگذشتم، گفتم که برو، رفتی و با درد عجینم
رفتی و نگفتی که دلم بی تو چه تنهاست، تصویر تو هر ثانیه هر ثانیه اینجاست
رفتی و نفهمیدی و این رفتنِ مبهم، کوبنده ترین ضربهی بی رحمیِ دنیاست
از پنجره ی خالی از امّیدِ اتاقم، هر روز پیِ لحظه ی دیدار تو هستم
از پنجره من قول گرفتم که میایی، مجنونمو و در وهمِ خودم یارِ تو هستم
لعنت به جنونم که پُر از وسوسه ام کرد، هر بار فراموش شدی خاطره رو کرد
هر بار سَرم گرمِ نگاهِ دیگری شد، یک خاطره از خندهی تو بهانه آورد
سردرگمی و دربه دری دردِ کمی نیست، با سایه ی خود همسفری دردِ کمی نیست
بازنده ی هر جنگ شدن دردِ کمی بود، اینکه تو نباشی ببری درد کمی نیست