شاعری توی شعرهایش سوخت…
بازم این روزهای تکراری
لحظه هایی که بی تو سر میشه
گیج می رم توو سرم بی تو
بی تو دیوار میشه این شیشه!
سهم من نیستی توو این دنیا
واقعیته که تو بی رحمی
نیستی و سهم من عذابِ عذاب…
درد دارم یه درد می فهمی؟!
مشت کردم همیشه حرفامو
مشتی از دردهای عشق آلود!
شعر گفتم همیشه از دردام
ردِ پاهات توی اونها بود
می دونم که برات مهم نیستم
واسه من کافیه تو خوشحالی
من سرم سوت میکشه هر شب
از همین فکرهای توخالی
فکر کردن به خاطرات تو
فکر آتیش زدن به افکارم
من توو کابوس بی تو سر کردن
من از این حال سخت بیزارم
سوخته میشه شعرهای من
بر لبم، درد واژه ها می دوخت
تیتر روزنامه های فردا شد:
شاعری توی شعرهایش سوخت!
*از مجموعه ترانه های قدیمی