صدای درد
گم شده صدای دردم
تووی یه سکوت مطلق
می نویسم این سکوتو
با همین مداد احمق
رو دلم یه زخم کهنست
توو سرم یه انفجاره
شعر من به جرم تشویش
حبس چوبه های داره
شده عادت لبامون
گفتن از یه روز روشن
شب نهایت مسیره
واسه فردای تو و من
ناجی نسل ستاره
یه شهاب بی فروغه
آخر قصه همینه
روز خوبی که دروغه
توو ترانه هام نوشتم
از یه تصویر خیالی
گفتم از طلوع خورشید
توی آسمون خالی
روز خوبی که نبودو
توو شبِ قصه کشیدم
یه دریچه روی دیوار
واسه رویای بعیدم
سخته بین آدمایی
که توو شهر قصه خوابن
واسه یه بهشت ارزوون
همه مشغول ثوابن
بگی از تصوّر درد
روی سفره های خالی
بگی با لبای بسته
بی خیالِ بی خیالی
ما رو با گریه نوشتن
تووی قصه ای که بد بود
زندگی درد بزرگی
از همیشه تا ابد بود