موجی
صدای تانک و مسلسل
روی سیماش قاطی میشه
پاره های خاطراتش
تانکای اسقاطی میشه
تو خودش نیس،توی شهر نیس
بریده از همه دنیا
یه روزی اونم جوون بود
زنده بود با کلی رویا
اما حالا دیو جنگه
که هنوز اونو گرفته
کربلا و شب والفجر
هنوزم یادش نرفته
یاد دوستای شهیدش
انفجار و دود و آهن
یاد رویایی که داشتن
واسه آبادی میهن
قاطی میشه روی سیماش
ناله های مام ایران
بیشه ای که خواب رفتن
ماده ها و نره شیران
هنوز از موج گلوله
میلرزه تمومه بودش
پره از زخمه ی ترکش
همه هستشو وجودش
بش میگن شهید زنده
واستادن تا که بمیره
چش ندارن خیلیا که
حتی سهمیه بگیره
یادشون نیس وقت حمله
یادشون نیس وقت پیکار
سمت جنگم نمیرفتن
صاحب قلبای بیمار
هیچکسی به فکر اون نیس
وقت حمله های موجی
وقتی که فریاد میزنه
پس مهمات کوشش حاجی
سرو میکوبه به دیوار
بچه هاش اونو میگیرن
زندگیشون روی مینه
هنوزم تو جنگ اسیرن
صدای داد و هوارش
رسیده بیرونه خونه
بش میگن نامردای شهر
ساکت شو بابا دیوونه
میچرخه میون خونه
تو سرش صدای جنگه
پای راستش قطع شد و نیس
وقت راه رفتن میلنگه
دنبال سنگر میگرده
راهی نیست واسه فرارش
زنش اشک میریزه واسه
زجه های تک سوارش
زندگیشون خوده جنگه
هیچوقت آتش بس نداره
کسی که اسیره جنگه
راه پیش و پس نداره