معما
بعد از تو شدم سایه
در ره گذر تردید
چشمان زمان هر جا
چشمان مرا تر، دید
…………
می سوخت نفس هایم
در آتش خاموشی
بازیچه شدم دست
دنیای فراموشی
…………
بعد از تو نمی دانم
دنیای عجیبی شد
این عشوه گر قهار
بانوی نجیبی شد
…………
رفتی و همین دنیا
با من به جدال افتاد
سنگی که صبورم بود
در چاه محال افتاد
………..
روزی که شدی راهی
سوز سر سرما بود
با حال وخیم من
شوق تو معما بود
…………
رفتی پی اثبات
بی تابی بعد از تو
لعنت به زمان های
بی خوابی بعد از تو
…………
رفتی که بفهمونی
تنهایی نمی تونم
رفتی و نفهمیدم
خوبم?…پریشونم
…………
هم بودن تو درد و
هم رفتن تو سوز است
تو غصه دیروز و
غم قصه ی امروز است.
محمد قاسمی(شاهد)